loading...
آثار مکتوب و منتشر شده بهروز شهرکی
بهروز شهرکی بازدید : 184 دوشنبه 07 بهمن 1398 نظرات (0)

کتاب جرثقیلران

اثر پنجمی که موفق به تحریر آن شدم کتاب (جرثقیلران) است و بیپرده بگویم که حاصل علـاقه ام به رشته‌هـای فنی و ویژه است. واقعا اگر خدا مسیر زندگی ام را تغییر نمیداد مطمئنا من یک صنعتگر میشدم چون شدیدا به صنعت و کارهای فنی علـاقه مندم!

 

شروع تالیف: شب نیمه شعبان 1439 هـ. ق. 11 اردیبهشت 1397 هـ. ش.

پایان تالیف: 29 ربیع الـاول 1441 هـ. ق. 6 آذر 1398 هـ. ش.

نویسنده: بهروز شهرکی

مشخصات ظاهری: قطع رقعی، تعداد صفحات 184

کتاب جرثقیلران

کتاب جرثقیلران

 

راستیتش شب نیمه شعبان تهران بودم و رفتم سر میدان خراسان که هم در شادی مردم سهیم باشم و هم یک مقدار شیرینی بخورم چون من به شیرینی برسم کوتاهی نمیکنم!

 

 

 

اما ناگهان پیشگفتار کتاب (جرثقیلران) در ذهنم میآمد که همانجا بر پشت جلد یک جعبه شیرینی شروع به نوشتن پیشگفتار این کتاب کردم و شما میتوانید بخشی از آن پیشگفتار و مقدمه را در اینجا بخوانید.

 

کتاب جرثقیلران

 

 

 

(بخشی از پیشگفتار و مقدمه)

 

به نام خدا

 

ساعت از دو بعد نیمه‌شب گذشته بود. صدای دیزلی سکوت شب را می‌شکست و لحظه‌به‌لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. راننده‌ای که خستگی در چهره‌اش هویدا بود، با زحمت ماشین را تحت کنترل داشت و تا پایان یک خیابان دورافتاده به پیش رفت.

 

 

در انتهای آن خیابان که شاید کوهپایه‌های جنوب شهر محسوب می‌شد ماشین را تا می‌توانست به لبه‌ی جدول نزدیک و تایر جلو را به آن چسباند و بعد هم خاموش کرد و دوباره سکوتی عجیب بر شهر خفته حکم‌فرما شد، آنقدر ساکت که صدای نفس‌هایت را می‌شنیدی!

 

 

 

بعد هم کوچه‌ی تاریکی را تا نیمه پیمود. اکنون تنها صدایی که به گوش می‌رسید صدای قدم‌های خسته اما استوار او بود که بر سکوت شب طنین‌انداز می‌شد!

 

 

 

اهالی‌ای که بعضاً براثر غریبی و بی‌کسی به آن گوشه‌ی شهر پناه برده بودند و از نابسامانی زندگی خواب به چشمانشان نمی‌آمد و یا به خاطر کهولت سن و دردمند شدن، شب‌ها درد می‌کشیدند و بیدار بودند، صدای قدم‌های او را می‌شناختند!

 

 

 

با شنیدن صدای پایش که از خستگی گاهی بر زمین کشیده می‌شد، در دل می‌گفتند: شکر! برگشت.

 

 

 

کلیدی از کیف کمری‌اش بیرون آورد و قفلِ در را چرخاند و وارد پارکینگ یک آپارتمان مسکونی قدیمی شد؛ بله او پس از چندین شبانه‌روز کار مداوم و نفس‌گیر، کاری که بعضی وقت‌ها از حد و توان جرثقیل او خارج بوده اما برای گذران زندگی باید خطر می‌کرده و انجام می‌داده، اکنون به خانه برگشته است.

 

 

 

از فرط خستگی آبی به صورتش نزد تا حس خوب خوابیدن را از دست ندهد و فقط به سمت رختخوابش که پتویی بیش نبود رفت و دیگر هیچ!

 

 

 

ساعت چهار‌ و چهل‌وپنج دقیقه، زنگ هشدار موبایلش به صدا درآمد. این یعنی 15 دقیقه دیگر نماز صبح قضاست!

 

 

 

با سختی درحالی‌که صدای گرفته‌ای از ته گلویش به گوش می‌رسید گفت :

 

 

 

یا حسین زهرا!

 

 

 

و بدن نیمه لمسش را از پتو کند و با زحمت نمازش را خواند و این‌بار در کنار سجاده به خواب رفت....

 

کتاب جرثقیلران

 

 

 

این کتاب آماده دریافت مجوز و چاپ است اما به جهت اینکه وزارت محترم ارشاد از صدور مجوز به صورت ناشر مؤلف معذور شده است، بنده موفق به اخذ مجوز چاپ نگردیدم و حاضر هم نشدم به ناشری اجازه اخذ مجوز و نشر بدهم!

تقدیم به جامعه دیزل امانتداران جان و مال


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 361
  • بازدید کلی : 1,208